پیشینه ومبانی نظری تحقیق منظور از افسردگي
پیشینه ومبانی نظری تحقیق منظور از افسردگي
منظور از افسردگي چيست؟
پاسخ دادن به اين پرسش بسيار مشكل است؛ زيرا جواب اين پرسش تا حد زيادي به فردي بستگي دارد كه از او سؤال مي شود. كلمه دپرسیون[۱] در زبان انگليسي، براي توصيف وضعيت آب و هوا، كاهش بهاي سهام در بورس، فرو رفتگي زمين، و البته براي توصيف وضعيت خلقي به كار برده مي شود. افسردگي صرفاً به معناي احساس دلتنگي و غمگيني نيست بلكه بسيار فراتر از آن است. در حقيقت افسردگي نه تنها بر چگونگي احساس ما، بلكه بر نحوه تفكر ما درباره چيزها، سطوح انرژي، تمركز حواس، خواب و حتي علايق جنسي ما تأثير مي گذارد(گيلبرت، ترجمه جمالفر،۱۳۸۹). از آنجا كه طبقه بندي افسردگي آسان نيست و تعريفي كه بتواند مورد پذيرش همه متخصصان و پژوهشگران قرار گيرد، غير ممكن به نظر
مي رسد در سطوري كه در پي مي آيد به برخي تعاريف عمده افسردگي اشاره مي شود:
در معناي محدود پزشكي، افسردگي، به منزله يك بيماري خلق و خوي يا اختلال كنش خلق وخواب است(لولو[۲]،۱۹۹۱).
در سطح معمول باليني، افسردگي نشانگاني است كه تحت سلطه خلق افسرده است. بر اساس بيان لفظي يا غير لفظي عواطف غمگين، اضطرابي و يا حالت هاي برانگيختگي نشان داده مي شود(بلاك برن و كوترو[۳]،۱۹۹۰، نقل از دادستان،۱۳۷۶).
افت گذرا يا دوام تنود عصبي – رواني كه به صورت يك مؤلفه رواني(سردردها، خستگي پذيري بي اشتهايي، بي خوابي، پيوست، كاهش فشار خون و جز آن) و يك مؤلفه رواني احساس به پايان رسيدن نيرو، كهتري، ناتوان مندي، غمگيني، و جز آن نمايان مي شود(لافون[۴]،۱۹۷۳، نقل از دادستان،۱۳۷۶).
افسردگي اساسي برحسب يك يا چند دوره افسردگي اساسي مشخص مي شود. يعني وجود خلق افسرده به مدت حداقل دو هفته يا از دست دادن علاقه همراه با حداقل چهار نشانه اضافي(انجمن روانپزشكي آمريكا، ۲۰۱۶).
در يك جمع بندي كلي مفهوم افسردگي به سه گروه متفاوت به كار رفته است:
به منظور مشخص كردن احساس هاي بهنجار غمگيني، يأس، نااميدي و جز آن و بروز آن ها به عنوان نشانه يك اختلال.
به منظور توصيف اختصاري نشانگان كه شامل نشانه هاي عاطفي، شناختي، حركتي، فيزيولوژيكي و غدد مترشحه است.
براي مشخص كردن اختلال هاي افسرده وار در چهار چوب اختلال هاي رواني كه داراي پاره اي از علل و گونه اي از تحول هستند و به پاره اي از درمانگري ها پاسخ مي دهند(هوبر[۵]،۱۹۹۳، نقل از دادستان،۱۳۷۶).
خلق افسرده و بي علاقگي يا بي لذتي علايم كليدي افسردگي است.
در تببين علل افسردگي نظريه هاي متفاوتي مطرح شده اند. افسردگي علل چندگانه دارد. به اين معني كه، شماري از عوامل مختلف مي توانند آن را بوجود آورند. اين رويكردها مي توانند زيست شناختي، روان پويشي، هستي گرايي، شناختي – رفتاري، نظريه هاي سيستمي و مدل مفهومي باشند. ممكن است افسردگي در بعضي از مردم به دليل وجود اشكال در يكي از اين زمينه ها باشد. اما به احتمال زياد تركيبي از عوامل در همه زمينه ها در شكل گيري افسردگي دخالت دارند. نظريه هاي زيست شناختي افسردگي بر نقش عوامل ژنتيك، عدم تنظيم انتقال دهنده هاي عصبي، بدكاري سيستم ايمني و غدد درون ريز در بروز افسردگي تأكيد دارند. تعارضات و فقدان ها در روابط ميان فردي مي توانند در ايجاد افسردگي دخيل باشند. از سويي عوامل رفتاري نظير افزايش استرس و كاهش تجارب مثبت و لذت بخش نيز در اين زمينه مؤثرند. عوامل شناختي، شيوه هاي فكري تحريف شده و غير انطباقي را شامل مي شود و نظريه هاي سيستمي بر اهميت تنيدگي، حمايت و نگرش خانواده تأكيد مي كنند كه بر اين اساس الگوهاي تعامل در خانواده در علت شناختي و نگهداري افسردگي نقش دارند(کار،۱۹۹۹).
۲-۱۷- افسردگي از ديدگاه نظريه هاي زيست شناختي
اين نظريه ها فرض مي كنند علت افسردگي يا در ژن ها و يا در بعضي كاركردهاي ناقص فيزيولوژيايي است كه احتمال زيربناي فطري داشته باشد يا نداشته باشد. يافته هاي بدست آمده از بررسي دوقلوها نشان مي دهد عناصر وراثتي در بعضي موارد افسردگي نقش دارند. بستگان افرادي كه يك دوره افسردگي اساسي را قبل از۲۰ سالگي تجربه كرده اند در مقايسه با بستگان افراد عادي۸ بار بيشتر احتمال دارد افسرده شوند(کار[۶]،۱۹۹۹).
افسردگي از ديدگاه روان پويشي:
نظريه پردازان روان پويشي به سه علت بر افسردگي تأكيد مي كنند:
۱٫خشمي كه متوجه خود شده است.
۲٫وابستگي بيش از اندازه به ديگران براي عزت نفس.
۳٫درماندگي در رسيدن به هدف ها.
۱٫خشمي كه متوجه خود شده است:
روان كاوان: اولين كساني بودند كه در الگوي روان پويشي به شناخت افسردگي كمك كردند. کارل آبراهام[۷](۱۹۱۱) و زیگموند فروید(۱۹۱۷) در مقياس كلاسيك خود به نام «داغداري و ماليخويا» بر اهميت خشمي كه متوجه خود شده است در ايجاد افسردگي، تأكيد كردند. افراد افسرده به ظاهر خالي از خشم به نظر مي رسند. و اين باعث مي شود كه انسان گمان كند خشم آن ها در درونشان مهار شده است. از نظر فرويد، سرنخ اصلي به حالت دروني آن ها از تفاوت بين داغ ديدگي معمولي(داغداري) و افسردگي (ماليخوليا) بدست مي آيد. افراد بهنجار و افسرده نسبت به از دست دادن فردي كه دوستش دارند دو واكنش كاملاً متفاوت نشان مي دهند. دنيا به نظر فردي كه عزادار است پوچ به نظر مي رسد. ولي عزت نفس او تهديد نمي شود. در مقابل، از ديد فرويد، فرد افسرده قوياً احساس بي ارزشي نموده و خود را سرزنش مي كند. او احساس بي ارزشي و گناه مي كند. او خود را به خاطر ناتوان بودن ملامت مي كند. اين سرزنش خود معمولاً اخلاقي است، كاملاً ناموجه است، و از آن مهم تر، علناً و با بي شرمي نشان داده مي شود. اين حالت سرنخي را در اختيار او مي گذارد مبني بر اينكه خشمي كه متوجه خود شده است فعالانه برانگيخته شده و موجي عزت نفس كم مي شود. چه پيش بيايد كه برخي افراد با متوجه ساختن خشم خود نسبت به خودشان به ضايعه يا طرد واكنش نشان مي دهند. به نظر فرويد، اين انگيزش براي تشبيه خود از رويدادهاي كودكي فرد افسرده ناشي مي شود. فرد افسرده در دوران كودكي خود عشق شديدي را پرورش مي دهد كه با دلسردي فردي ديگر تضعيف مي شود. او از اينكه دلسرد شده است احساس خشم مي كند. انرژي ليبيدويي نهفته در عشق آزاد مي شود، ولي متوجه فرد ديگري نمي شود. در عوض، من[۸] با فرد از دست رفته همانندسازي كرده يا او را جذب مي كند، و ليبيدوي آزاد شده متوجه اين بخش از من مي شود. خشمي كه در اصل نسبت به آن «شخص احساسي مي شده» اکنون به خود[۹] برمی گردد. طبايعات و طرد بعدي، اين ضايعه را دوباره فعال مي سازد و باعث مي شوند كه خشم فرد افسرده متوجه شخص خيانتكار اصلي شود كه اكنون در من او ادغام شده است. اينگونه متوجه شدن خشم به سوي خود، گام مهمي در ايجاد نشانه هاي عزت نفس كم، سرزنش علني، نياز به تنبيه، و در موارد بسيار شديد، خودكشي است و افسردگي زماني پايان مي يابد كه خشم مصرف شده، يا از ارزش ضايعه جديد كاسته شده باشد. ادغام موضوع عزيز از دست رفته و خشمي كه متوجه درون وی شده افسردگي خود ساخته مي شود.
- وابستگي بيش از اندازه به ديگران براي عزت نفس:
از ديدگاه سايكوديناميك (روان پويشي) عوامل استرس زايي كه از نظر بيمار بر اعتماد به نفس او اثري منفي دارند، بيشتر ممكن است ايجاد افسردگي كنند. به علاوه اتفاقي كه شايد از نظر ديگران عامل استرس زاي نسبتاً خفيفي تلقي شود، به دليل معناي منحصر به فردي كه بيمار به آن مي دهد، ممكن است اثرات ويرانگري بر روي وي داشته باشد(کاپلان و سادوک؛ ترجمه رضاعی،۱۳۸۹). نظريه پردازان روان پويشي بر تيپ شخصيتي تأكيد كرده اند كه افراد را به ويژه نسبت به افسردگي آسيب پذير مي سازد. فرد افسرده براي عزت نفس خود بيش از حد به ديگران وابسته است. او شديداً نيازمند آن است كه لبريز از عشق و تحسين شود. او با حالتي از عطش مداوم براي عشق و محبت زندگي مي كند، و چنانچه اين نياز برطرف نشود، عزت نفس او تنزل مي يابد، زماني كه او مأيوس مي شود، نمي تواند ناكامي را تحمل كند، و حتي ضايعات جزئي، حرمت نفس او را برهم مي ريزد و موجب تلاش هاي فوري و شتاب زده براي كاهش ناراحتي مي شوند. بنابراين افراد افسرده به صورت معتادان محبتي انگاشته مي شوند كه به طرزي بي نظير در ايجاد محبت ديگران ماهر شده اند و همواره دوست دارند سرشار از محبت باشند. با اين حال، فرد افسرده غير از دريافت اين محبت، براي شخصيت واقعي فردي كه او را دوست دارد اهميت چنداني قائل نيست(رادو[۱۰]،۱۹۸۲، فنیچل[۱۱]،۱۹۵۴، آریتی و بمپوراد[۱۲]،۱۹۷۸، نقل از اسکوپی).
- درماندگي در رسيدن به هدف ها:
سومين گرايش در نظريه پردازي سايكوديناميك مربوط به افسردگي در اظهارات ادروارد بيبرينگ[۱۳](۱۹۵۳) ديده مي شود كه معتقد است افسردگي زماني ايجاد مي شود كه من در برابر آرزوهايش احساس درماندگي مي كند. احساس درماندگي در دستيابي به اهداف عالي من، موجب از دست دادن عزت نفس مي شود كه ويژگي اصلي افسردگي است. فردي كه مستعد افسردگي است، معيارهاي بسيار بالايي دارد و همچنين باعث مي شود كه آسيب پذيري او نسبت به درماندگي، هنگام موجه شدن با اهدافش بيشتر شود، از نظر بيبرينگ، ترتيب اهدافي كه قوياً با ارزش انگاشته مي شوند، با آگاهي عميق من از درماندگي و ناتواني اش در رسيدن به اين اهداف، مكانيزم افسردگي است. هرچند فرويد نظام افسردگي را تعريف كرد و كارل آبراهام آن را گسترش داد و مجموعه كارهاي اين دو ديدگاه كلاسيك افسردگي را تشكيل مي دهد. كه اين نظريه چهار نكته كليدي دارد:
آشفتگي ارتباط نوزاد – مادر در خلال مرحله دهاني(۱۰ تا ۱۸ ماه ابتداي زندگي) زمينه ساز آسيب پذيري بعدي به افسردگي است.
……………………………
…………………………….
……………………………
دیدگاهی بنویسید