مبانی نظری وپیشینه تحقیق سلامت روانی

مبانی نظری وپیشینه تحقیق سلامت روانی

سلامت روانی

   تعریف سلامت روان

تاکنون تعاریف متعددی از سلامت روان ارائه شده که همگی بر اهمیت، تمامیت و یکپارچگی شخصیت تأکید نموده­اند. سلامت روان به معنی فقدان بیماری یا ناتوانی نیست، بلکه عبارتست از؛ «حالت سلامتی کامل فیزیکی، روانی و اجتماعی». سلامت روان به عنوان توانایی فرد در غلبه بر ناراحتی­های روان­شناختی و هیجانی، شناخت از دیگران و حفظ روابط اجتماعی تعریف شده است. سازمان بهداشت جهانی، سلامتی را مجموعه حالت رفاه و آسایش کامل جسمانی، روانی و اجتماعی تعریف کرده است.

امروزه فشار روانی از موضوعات مهم زندگی است. فشار روانی یعنی تهدید سازگاری ما در زندگی روزمره. فرد از فشار روانی برای شرح مجموعه­ای از احساسات منفی استفاده می­کند، مثلاً در ارتباط با امتحان، فروپاشی زندگی زناشویی و …. (پایندان، ۱۳۸۹).

سلامت، مهمترین مسأله بشریت است، زیرا با مرگ و زندگی مرتبط است. فقدان سلامتی به معنای قدم نهادن به سوی مرگ و وجود سلامتی به معنای جریان داشتن زندگی است. تعریف پدیده ای با این اهمیت برای متخصصان و پزشکان نیز دشوار است. مقبول ترین تعریف سلامت توسط سازمان جهانی بهداشت[۱] ارائه شده است. بنابر این تعریف سلامت یعنی حالت خوب بودن کامل از لحاظ جسمی، روانی و اجتماعی و این تنها به معنای فقدان بیماری و ناتوانی نیست. این تعریف مزایا و معایبی دارد. یکی از محاسن این تعریف تأکید بر چند بعدی بودن سلامت است. همانطور که ملاحظه می کنید در این تعریف، سلامت صرفاً جسمی نیست بلکه ابعاد روانی و اجتماعی سلامت نیز اهمیت خاصی دارند. از جمله معایب این تعریف آرمانی بودن آن است. یعنی سلامت به مفهوم آرمانی تعریف شده به گونه ای که کمتر کسی        می تواند در حالت خوب بودن کامل قرار گیرد. مثلاً فردی که در حالت کمال روانی، جسمی و اجتماعی نیست، نمی تواند سالم باشد (بن یارد[۲]، ۲۰۱۸).

تعریف سازمان جهانی بهداشت از سلامت دارای دو وجه ایجابی و سلبی است. در قسمت اول این تعریف بر وجود حالت کامل بودن جسمی و روانی و اجتماعی یعنی بر جنبه ایجابی تأکید شده است. اما در قسمت دوّم تعریف (فقدان بیماری) به حالت سلبی سلامت توجه شده است. با این حال اغلب محققان و متخصصان سلامت تاکنون تنها به وجه سلبی سلامت توجه کرده اند. از جمله اشکالات تعریف شده عدم توجه به مفهوم نسبی بودن سلامت است. امروزه روشن شده است که سلامت و بیماری دو مفهوم کاملاً جدا و متمایز از یکدیگر نیستند بلکه کاملاً به هم مرتبط هستند و می توان آنها را  به صورت درجاتی تصور کرد. جامعه شناس پزشکی، آنتونوفسکی[۳] (۱۹۸۷) معتقد است که سلامت و بیماری در دو نقطه انتهایی یک پیوستار قرار دارند. همانطور که وی به خوبی اشاره می کند؛ ما همگی می میریم و تا زمانی که نفس       می کشیم و زنده ایم تا اندازه ای سالم هستیم.

طبق نظر این دانشمند که مورد قبول جامعه علمی است، سلامت و بیماری به صورت پیوستاری است که در یک سوی آن مرگ و در سوی دیگر آن، سلامت کامل قرار دارد. پیوستار سلامت- بیماری نشاندهندۀ وضعیت درجات مختلف سلامت است. در مرکز این طیف وضعیت سلامتی خنثی است و هر چه به طرف چپ حرکت کنیم، سلامتی کاهش می یابد. فردی که در سمت چپ قرار می گیرد. مثلاً فشار خون بالا دارد و یا چربی خون او بالاست، نیازمند درمان طبی است. چنین درمانی وضعیت سلامت فرد را  به سمت نقطه میانی سوق می دهد. اما شیوه ی زندگی سالم نیز می تواند وضعیت سلامتی فرد را به سمت سلامت کامل (سمت راست) سوق دهد. بنابراین سلامت و بیماری کیفیت هایی متمایز و بدون ارتباط با یکدیگر نیستند بلکه حالاتی نسبی هستند و در هر لحظه هر یک از ما در یک نقطه از طیف سلامت – بیماری قرار        می گیریم. عوامل مختلف جسمی، روانی و اجتماعی می توانند وضعیت سلامتی فرد را در طیف تغییر دهند (سارافینو[۴]، ۲۰۱۷).

 

   ۲-۱۶- سلامت و بیماری در گذشته و حال

مروری بر دلایل مرگ و میر انسان ها در قرون و اعصار گذشته نشان می دهد که مرگ و میر انسان ها  معمولاً به دو دلیل رخ می داده است؛ مشکلات تغذیه ای[۵] و بیماری های عفونی[۶]. بیماری های تغذیه ای در نتیجه تغذیه ناکافی و نامناسب ایجاد می شوند. مثلاً کمبود ویتامین ۱B باعث ایجاد بیماری بری بری       می شود که این بیماری با علایمی چون کم خونی و فلج مشخص می شود. بیماری های عفونی واگیردار هستند که امروزه نیز قربانیان زیادی در سراسر جهان دارند. امروزه بر اثر پیشرفت کشاورزی، وضعیت تغذیه در اکثر نقاط جهان بهبود یافته است، با گسترش واکسیناسیون و پیشرفت پزشکی و بهداشت نیز        بیماری های عفونی کاهش چشمگیری یافته است. در نتیجه در اکثر نقاط جهان الگوی مرگ و میر تغییر کرده است. تحقیقات نشان داده که در سال ۱۹۹۵ دو سوم مرگ و میرها در ایالات متحده به علت سه بیماری های قلبی، سرطان و سکته مغزی بوده است. در ایران نیز پژوهش ها نشان دهنده نقش اساسی عواملی چون سرطان، بیماری های قلبی، سکته مغزی و تصادفات در مرگ و  میر است. بنابراین می توان گفت که الگوی مرگ ومیر به علت بیماری های عفونی، به الگوی مرگ و میر به علت بیماری های مزمن[۷] تغییر کرده است. حال باید پرسید دلایل این تغییر چیست؟ یکی از دلایل این تغییر این است که در زندگی صنعتی جدید، استرس یا فشار روانی افزایش یافته است. دلیل دیگر این است که با پیشرفت پزشکی مردم بیشتر از قبل به سن سالمندی می رسند و بیماری های مزمن، تهدید کننده سلامتی سالمندان است. از آنجا که بیماری های مزمن مثل سرطان و دیابت معمولاً به سادگی درمان نمی شوند و بیمار باید با آنها سازگار شود و بیماری خود را اداره کند، نقش عوامل روان شناختی اهمیت زیادی پیدا کرده است. در چنین شرایطی است که نقش روانشناسی در سلامت مفید واقع می شود (اسدی و همکاران، ۱۳۹۱).

 

   ۲-۱۷- الگوهای تبیین کننده بیماری ها

بشر همواره با این سؤال اساسی روبرو بوده است که چرا انسان بیمار می شود؟ طبیعی است که برای  پاسخ گویی به این سؤال فرض های مختلفی مطرح شده است. بشر اولیه معتقد بود که بیماری در اثر حلول ارواح شیطانی و یا خشم خدایان ایجاد می شود و بدین منظور آیین هایی برای خروج ارواح خبیثه و یا رفع خشم خدایان داشتند. بعد، فلاسفه و پزشکان به ویژه بقراط نظریه مزاج ها یا اخلاط چهارگانه را مطرح کردند. سپس این عقیده رایج شد که روان و بدن وجودهایی جداگانه هستند که یا رابطه ای با یددیگر ندارند و یا رابطه ای اندکی دارند. نظریه ثنویت[۸] یا دو گانه نگری دکارت زمینه را برای جدایی کامل روان و بدن فراهم کرد. در چنین شرایطی پس از رنسانس، پزشکی و جراحی پیشرفت کرد و بر نقش عوامل جسمی در ایجاد بیماری ها تأکید شد و نظریه اخلاط چهارگانه به طور کلی مردود اعلام شد.

   ۲-۱۷-۱ مدل زیستی- طبی[۹]

   اختراع میکروسکوپ، کشف میکروب و پیشرفت علم تشریح باعث شد که توجه پزشکان صرفاً به نقش عوامل زیستی در ایجاد و گسترش بیماری ها معطوف شود. در نتیجه پیشرفت های پزشکی و اعتقاد به جدایی جسم و روان اساس رویکرد و الگوییی جدید برای درک مفهوم سلامت و بیماری شد. این الگوی جدید به مدل زیستی- پزشکی یا زیستی- طبی معروف است. این الگو که اوج آن را می توان در نظریه میکروبی پاستور ملاحظه کرد، اعتقاد دارد که بیماری ها یا اختلالات جسمی نتیجه اختلال در فرآیندهای زیستی ناشی از صدمه و عدم تعادل زیستی- شیمیایی، عفونت های باکتریایی و ویروسی است (اوگدن، ۲۰۱۸).

بنابراین طبق مدل زیستی- طبی بیماری به بدن و مکانیسم های فیزیولوژیکی و جسمی مربوط است و ارتباطی به مسائل روانی- اجتماعی ندارد. رویکرد زیستی- پزشکی در قرن ۱۹ و ۲۰ بر پزشکی مسلط بوده و هنوز هم از دیدگاه های کاملاً رایج در پزشکی امروزی است.

الگوی زیستی- طبی همواره از طرف دانشمندانبه ویژه روانشناسان مورد انتقاد قرار گرفته است. کرتیس (۲۰۱۶) سه انتقاد را مطرح کرده است. اوّل آنکه این الگو علت بیماری را به عوامل زیستی از جمله میکروب، ژن، و مواد شیمیایی تقلیل داده است حال آنکه در  برخی از موارد  عوامل روانی، اقتصادی و اجتماعی گسترده ای در بروز بیماری دخیل هستند. دوّم اینکه در اختلالات مزمنی چون بیماری قلبی، سرطان، دیابت و … رویکرد تک علیتی درست نیست. زیرا علل نهفته دیگری وجود دارد که همواره بر یکدیگر تأثیر می گذارند. مثلاً بیماری قلبی ممکن است حاصل تعامل  عوامل  ژنتیکی، رژیم غذایی، سبک زندگی یا عوامل رفتاری باشد. سوّم اینکه، الگوی زیستی- طبی تأکید فوق العاده ای بر بدن در مقابل ذهن دارد و این با شواهد پژوهشی و تجارب روزمره ما که نشان می دهد ذهن بر بیماری (بدن) تأثیر می گذارد، منافات دارد. یکی از کسانی که سهم عمده ای در نقد رویکرد زیستی- طبی و ارائه الگوی جدید دارد، جورج انگل روانپزشک امریکایی است. وی در مقاله ای که در سال ۱۹۷۷ در مجله معتبر “ساینس”[۱۰] منتشر کرده، آن الگو را به طور کلی با چالش جدی مواجه کرده است. بُرل- کاریو و همکاران (۲۰۱۷) هفت انتقاد انگل را به شرح زیر خلاصه کرده اند:

  1. هر تغییر بیوشیمیایی مستقیماً قابل ترجمان به بیماری نیست. بروز یک بیماری در نتیجه تغییرات بیوشیمیایی و عوامل روانشناختی است.
  2. وجود نابهنجاری های زیستی معنای علایم را برای بیمار و پزشک معلوم نمی کند در نتیجه پزشک باید اطلاعات دیگری (مثلاً روان شناختی) گردآوری کند.
  3. متغییر های روانی- اجتماعی تعیین کننده های بسیار مهم آسیب پذیری، شدت و شروع بیماری هستند که در مدل سنتی به آنها توجه نشده است…………………….
  4. ………………………..
  5. ………………………

مراحل خرید فایل دانلودی
اگر محصول را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

3 × 3 =

0